1/1753
Looks like no tags are added yet.
Name  | Mastery  | Learn  | Test  | Matching  | Spaced  | 
|---|
No study sessions yet.
in short supply
کم، کمیاب (i)
high-status job
شغل بلند پایه
low-status job
شغل دون پایه
despite having a master's degree
علیرغم داشتن مدرک ارشد (d)
plumber
لولهکش
repair the burst pipe
تعمیر کردن لولهی ترکیده
carpenter
نجار
barman
ساقی، قهوه چی (مرد)
barmaid
ساقی، قهوه چی (زن)
handyman
خدمتکار دستبهآچار و همه کاره
apprentice
کارآموز
apprenticeship
کارآموزی
serve an apprenticeship
گذراندن کارآموزی
apparently = evidently
ظاهرا (2 مورد، a/e)
practically
عملا، تقریبا
Fair enough.
درسته، منطقیه
briefly
برای مدت کوتاهی (1)، به طور خلاصه (2)
strictly
اکیدا، مطلقا، به شدت
exactly = precisely
دقیقا (2 مورد ،e/p)
truly
حقیقتا، واقعا، صادقانه
always = invariably = constantly = perpetually
همیشه، همه اوقات، مدام، دائما (4 مورد، a/i/c/p)
predominantly Muslim community
یک جامعه عمدتا مسلمان (pre)
simply
(3) به سادگی (1)، واقعا (2)، صرفا
almost = nearly = practically = virtually
تقریبا (4 مورد، a/n/p/v)
keep sb company
با کسی همراهی کردن و در کنارش ماندن و وقت گذراندن
anecdote
خاطره، قصه کوتاه، حکایت
He told an amazing anecdote.
یه خاطره ی فوق العاده تعریف کرد (a)
late
دیر (قید)
She married late.
اون دیر ازدواج کرد (زن)
recently = lately = of late = latterly
اخیرا (4 تا کلمه-r/late/o/latt)
Have you seen her lately?
اخیرا دیدهایش؟ (lately/زن)
We haven't spoken of late.
اخیرا صحبت نکردهایم (of late/مخفف)
Latterly, her concentration hasn't been so good.
اخیرا، تمرکزش خیلی خوب نبوده (latterly/زن/مخفف)
Until recently they were living in Tehran.
تا همین اخیرا داشتن تهران زندگی میکردن (u/r)
pick sb up
دنبال کسی رفتن، کسی رو سوار کردن
drop sb off
کسی رو پیاده کردن
presumably = probably = possibly
محتملا، احتمالا، شاید (3 مورد، pre/pro/po)
strangely = oddly = curiously = funnily
به طرز عجیبی، به طور غیر عادی (4 مورد، s/o/c/f)
enforce speed limit
اجرا کردن محدودیت سرعت (enf)

armed conflict
درگیری مسلحانه (co)

truly remarkable achievement
دستاورد واقعا قابل توجه (t/r)
primarily = predominantly = mainly = mostly = chiefly
عمدتا، در درجه اول (5 مورد، pri/pre/ma/mo/c)
simply beautiful
واقعا زیبا (s)
wine stain
لکه شراب

virtually disappear
تقریبا ناپدید شدن (v)
It's been nearly three months.
تقریبا سه ماه شده، تقریبا سه ماه میگذره. (n/مخفف)
practically impossible
تقریبا غیرممکن (p)
immediately = instantly = right away = at once = forthwith = urgently
فورا، بلا فاصله، همین الان، درجا (6 مورد، im/in/r/a/f/u)
in the face of adversity
در مواجهه با سختی و مصیبت، در مواجهه با ناملایمات (a)

from scratch
از اول، از صفر
life of luxury
زندگی مجلل

life of ease
زندگی آسان
life of purpose
زندگی هدفمند
wilt
پژمرده شدن، پژمردن (1)، وا رفتن، از رمق افتادن، از پا دراومدن، از حال رفتن (2)
conviction
محکومیت (1)، عقیده (2)
political convictions
عقاید سیاسی (c)
It's my personal conviction.
عقیده شخصی منه (c)
previous convictions for similar offenses
محکومیت های قبلی برای جرایم مشابه (o)
play it safe
جانب احتیاط را رعایت کردن، بی گدار به آب نزدن
swashbuckling
دلیر، دلیرانه (swa)

relentless pressure
فشار بی امان (re)
relentless pursuit of wealth and power
جست و جو و تعقیب بیامان ثروت و قدرت (re/p)

thank goodness
خداروشکر (goo)
approachable
خوش برخورد
be out of touch
بی خبر و بی اطلاع بودن، به روز نبودن، بیگانه بودن با چیزی
as if = as though
انگار که، که انگار (2 تا مورد،a-i/a-t)
break down
خراب شدن ماشین (1)، خراب شدن یا بهم خوردن یه سیستم یا یه رابطه (2)
close bond
رابطه و پیوند نزدیک (b)
establish a close relationship
ایجاد کردن و برقرار کردن یک رابطه نزدیک (e/r)
conduct a survey
نظرسنجی انجام دادن
get to do sth
فرصت انجام کاری را پیدا کردن، فرصت انجام کاری را داشتن
adore
خیلی دوست داشتن، عشق ورزیدن
resemble
شباهت داشتن (r)
resemblance
شباهت (r)
anthropology
انسان شناسی
lust
شهوت
carnal desires
تمایلات جسمانی، خواسته های جسمانی (c/d)
urge
میل و تمایل شدید (u)
mate
همسریابی کردن، همسرگزینی کردن، جفت گیری کردن
offspring
فرزندان، نسل
It's fair to say.
منصفانه است که بگیم (مخفف)
hardwired
موجود از بدو تولد و غیر قابل تغییر، مادرزادی، غریزی، شکل گرفتن و تکامل پیدا کردن طوری که یه کاری رو غیرارادی انجام بدن (در مورد انسان) (ha)
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی، ناقل عصبی

feel-good
حالخوبکن، باحال، شادیآور (f)
push sb toward sth
کسی رو به سمتی سوق دادن
stuck in a loop
گیر کرده در یک چرخه و دور، قابل استفاده با فعل هایی مثل be، get، feel
dopamine-soaked
مملو از دوپامین، غرق در دوپامین (so)
dopamine hit
افزایش ناگهانی و سریع دوپامین (h)
pleasurable
لذتبخش (pl)
despair
ناامید شدن، مایوس شدن، احساس ناامیدی کردن (de)

recap
مرور کردن نکات مهم
topical issues
موضوعات روز، موضوعات داغ، موضوعات مورد بحث روز (i)
head over heels in love
یه دل نه صد دل عاشق (h)
have butterflies in your stomach
دلشوره داشتن
the apple of sb's eye
نور چشمان کسی
requited love
عشق دوطرفه، عشق متقابل (r)

unrequited love
عشق یکطرفه (ur)

casual acquaintance
کسی که در حد سلام علیک میشناسیمش، آشنای معمولی
love at first sight
عشق در نگاه اول
strong chemistry
کشش بسیار قوی و زیاد بین دو پاتنر رمانتیک