1/103
Looks like no tags are added yet.
Name | Mastery | Learn | Test | Matching | Spaced |
---|
No study sessions yet.
استغنا
بی نیازی؛ در اصطلاح، بی نیازی سالک از هرچیز جز خدا
اعانت
یاری دادن، یاری
افسرده
منجمد، سرمازده
اکناف
جمع کنف، اطراف، کناره ها
اولی
شایسته
تجرید
در لغنت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خدا؛ در اصظلاح تصوف، خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست
تعب
رنج و سختی
تفرید
دل را متوجه خدا کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن
دعوی
|ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ لافی است تهی از معنی
معنی
حقیقتی است که نیاز به به توضیح ندارد.
زاد
توشه، خوردنی و آشامیدی که در سفر همراه میبرند؛ سن و سال
سروش
پیامآور، فرشته پیامآور
شگرف
قوی، نیرومند
شیدا
عاشق، دلداده
صدر
طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص مییابد
کلان
دارای سن بیشتر
صدر (مجازی)
ارزش و اعتبار
گرمرو
مشتاق، به شتابرونده چالک، کوشا
گرده
قرص نان، نوعی نان
مخاصمت
دشمنی، خصومت
مقالات
ج مقالت، گفتار ها، سخنان
وادی
سرزمین، صحرا و بیابان
آزگار
زمانی دراز، ویژگی آنچه بلند و طولانی به نظر می آید
آسمانجل
کنایه از فقیر، بیچیز،بیخانمان
جل
پوشش مطلق
استشاره
رایزنی، مشورت، نظرخواهی
استیصال
ناچاری، درماندگی
درمااطوار
رفتار یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار
اعلا
برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هرچیز
امتناع
خودداری، سرباز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی
انضمام
ضمیمه کردن
به انضمامِ
به همراهِ، به علاوهٔ
بادی
آغاز (در اصل به معنی آغاز کننده است)
بحبوه
وسط،میان
بدقواره
آن که یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد؛ بدترکیب
بذله
شوخی، لطی
برجک
سازه چرخانی که روی تانک قرار دارد و به کمک آن میتوان جهت شلیک توپ را تغییر داد
بقولات
انواع دانه های خوراکی بعضی گیاهان مانند نخود و عدس،حبوبات
بلامعارض
بیرقیب
بلعت
فرو بردم، بلعیدم
پتیاره
زشت و ترسناک
پرت و پلا
بیهوده و پوچ
ترفیع
ارتقاع یافتن، رتبه گرفتن
تصدیق
تایید کردن درستی حرف یا عملی، گواهی دادن به صحت امری
تصنعی
ساختگی
تک و پوز
دکوپوز، به طنز، ظاهر شخص به ویژه سر و صورت
تنبوشه
لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیرخاک یا میان دیوار میگذارند تا آب از آن عبود کند
تیربار
سلاح خودکار آتشین، سنگین تر از مسلسل دستی که به وسیله نوار فشنگ تعذیه میشود؛ مسلسل سنگین
جبهه
پیشانی
جیر
نوعی چرم دباغی شده با سطح نرم و پرزدار که در تهیه لباس، کیف و مانند آنها به کار میرود.
چلمن
آن که زود فریب میخورد، هالو، بی عرضه، دست و پا چلفتی
حضار
آنان که در جایی یت مجلسی حضور دارند؛ حاضران
حلقوم
حلق و گلو
خرتوپرت
مجموعهای از اشیا، وسایل و خردهریزهای کمارش
خرخره
گلو،حلقوم
خورد رفتن
ساییده شدن و از بین رفتن
خمره
ظرفی به شکل خم و کوچکتر از آن
خفایا
ج خفیه، مخفیگاه
خفایای ذهن
جاهای پنهان ذهن
خوش مشربی
خوش مشرب بودن؛ خوش معاشرتی بودن و خوش صحبتی
درزی
خیاط
دوری
بشقاب گرد بزرگ معمولا با لبه کوتاه
دیلاق
دراز و لاغر
سرسرا
محوطه ای سقفدار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن باز میشود واز آنجا به اتاقها یا قسمت های دیگر میروند
سکندری
حالت انسان که بر اثر بر خورد با مانع کنترل خود را از دست بدهد و ممکن است به زمین بیفتد
شبان
چوپان
شخیص
بزرگ و ارجمند
شرفیابشدن
آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، به حضور شخص محترمی رسیدن
شش دانگ
به طور کامل، تمام
شکوم
شگون؛ میمنت، خجستگی،چیزی را به فال نیک گرفتن؛ فرخنده و مبارک بودن
صله ارحام
به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن
عاریه
آنچه به امانت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس بدهند
علامه
آن که درباره رشتهای از معارف بشری دانش و آگاهی بسیار دارد
غلیان
جوشش عواطف و احساسات، شدت هیجان عاطفی
فغان
ناله و زاری، فریاد
قطعة بعد اخری
تکهای بعد از تکه دیگری
کاهدان
انبار کاه
کباده
وسیله ای کمانی شکل در زورخانه از جنس آهن که در یک طرف آن رشتهای از زنجیر یا حلقه های آهنی متعدد قرار دارد
کباده چیزی کشیدن
ادعای چیزی را داشتن، خواستارچیزی بودن
کتل
پشته، تپه
کج و معوج
به صورت خمیده، ناراست
کلاشینکف
سلاحی در انواع خودکار و نیمهخودکار، دارای دستگاه نشانهروی مکانیکی و دو نوع قنداق ثابت و تاشو؛ نام برگرفته از اسلحه ساز روسی
کلک
آتشدانی از فلز یا سفال
کلک چیزی را کندن
خوردن یا نابود کردن چیزی
کُنده
تنه بریده شده درخت که شاخ و برگ آن کنده شده است، هیزم
لطیفه
گفتار نغز، مطلب نیکو،نکته ای باریک
ماسیدن
کنایه از به انجام رسیدن، به ثمر رسیدن
مایتعلق
آنچه بدان وابسته است
مایحتوی
آنچه درون چیزی است
مرتفعات
شاخه ها، شعبه ها؛ در درس به معنای متعلقات
متکلم وحده
آن که در جمع تنها کسی باشد که سخن میگوید
مجلسآرا
آن که با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران میشود؛ بزمآرا
محظور
مانع و مجازا گرفتاری و مشکل
در محظور گیر کردن
گرفتاری پیدا کردن، در مقابل امر ناخوشایند قرار گرفتن
محظوظ
بهرهور
مخلفات
چیزهایی که به یک ماده خوردنی اضافه میشود یا به عنوان چاشنی و مزه در کنار
آن قرار میدهند
مضغ
جویدن
معهود
عهدشده، شناخته شده، معمول
نامعقول
آنچه از روی عقل نیست؛ برخلاف عقل
واترقیدن
تنزل کردن، پسروی کردن