1/58
Looks like no tags are added yet.
Name | Mastery | Learn | Test | Matching | Spaced |
---|
No study sessions yet.
يَسْكُنُ
او زندگی میکند.
فَقالوا: إن سيارتنا مُعطلة
گفتند: خودروی ما خراب شده است.
قرية بطرود محافظة مازندران
روستای پطرود استان مازندران.
اتصل السيد مسلمي صديقه
پس آقای مسلمی با دوستش تماس گرفت.
إنَّه رَجُلٌ صادق
همانا او مردی درستکار است.
و صَبَارٌ و محترم
بسیار صبور و مورد احترام است.
مُصَلِح السياراتِ لِكَي يُصلح سيارتهم
تعمیرکار خودروها تا تعمیر کند خودروی آنها را.
جاء صديقة
دوستش آمد.
مِنَ الْمُسافِرينَ واقِفِينَ أَمَامَ مَسْجِدِ الْقَرْيَةِ
گروهی از مسافران را ایستاده روبهروی مسجد روستا دید.
ذَهَب سألهم
رفت و پرسید از آنها.
إلى موقف تضليح السيارات
به ایستگاه تعمیر خودروها.
تطلق هذا الشهم المائي فِي الْجاءِ الْحَشَرَاتِ فَوْقَ الْمَاءِ
و این تیرآبی را به سمت حشرههای روی آب پرتاب میکند.
مَنْ عاش وجهين مات خاسراً
هر کس با دورویی زندگی کند، زیانکار میمیرد.
عندما تَسْقُط الْحَشَرَةُ
هنگامی که حشره میافتد.
أقوى الناس مَنْ عفا عدوة مقتدراً
نیرومندترین مردم کسی است که دشمنش را در حال قدرت ببخشد.
عند وقوع المصائب
هنگام وقوع گرفتاریها.
تذهب الْعَداوَةُ
دشمنی از بین میرود.
شريعة السمكة صَعْبَةٌ عَلَيْهِم
غذا دادن به آن برایشان سخت است.
لأنها تُحِبُّ أن تأكل الفرائس
زیرا او دوست دارد شکارها را بخورد.
هو يضحك. هو يبكي
او میخندد. او میگرید.
كل نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ
هر کسی چشنده مرگ است.
سمكة التيلابيا من أغرب الأسْماكِ
ماهی تیلاپیا از عجیبترین ماهیهاست.
تدافع الفحين حياً
از بچههایش دفاع میکند در حالی که زندهاند.
نقل صغارها هي تسير معها
بچههایش را همراه خود حرکت میدهد.
إلى منازل الأموات
به منزلهای مردگان.
تعيش في شمال إفريقيا
در شمال آفریقا زندگی میکند.
إذا طلبت أن تنجح في عملك
هرگاه خواستی در کارت موفق شوی.
و لا تتوكل على الناس
و بر مردم تکیه نکن.
هذه السَّمَكةُ تبلغ صغارها عندَ الْخَطَرِ
این ماهی هنگام خطر بچههایش را میبلعد.
بعد زوال الْخَطر
پس از برطرف شدن خطر.
ربنا آتنا في الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً
پروردگارا در دنیا به ما نیکی و در آخرت نیکی بده.
جاء الحق زهَقَ الباطل
حق آمد و باطل نابود شد.
استعينوا الصبر و الصلاة
از صبر و نماز کمک بگیرید.
إِنَّها تُطلِق قطرات الماء متتالية
همانا او قطرات آب را پشتسرهم پرتاب میکند.
الله عَلَى النَّاسِ حِجُّ البَيتِ مَن استطاع إليه سبيلاً
حج خانه خدا بر مردم بر کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند واجب الهی است.
جلس أعضاء الأسرة أمام التلفاز و هم يُشاهدون الحجاج في المطار
اعضای خانواده جلوی تلویزیون نشستند در حالی که حاجیان را در فرودگاه تماشا میکردند.
رقيه: وَلَكِنَّكَ أَذَيْتَ فريضة الحج السنة الماضية مع أمي
رقیه: اما تو فریضه حج را در سال گذشته همراه مادرم به جا آوردی.
لَقَدِ اشْتاق أبوكما إلى الحرمين الشريفين
پدرتان حتماً مشتاق دو حرم شریف شده است.
نظر عارف إلى والديه
عارف به پدر و مادرش نگاه کرد.
دموعهما تتساقط من أعينهما
اشکهایشان از چشمهایشان پیدرپی میریخت.
فَسَأَل عارف والده متعجباً: يا أبي، لم تبكي؟
پس پرسید عارف پدرش را با تعجب: ای پدرم، چرا گریه میکنی؟
الأب: حينما أرى الناس يذهبون إلى الحج، تمر أمامي ذكرياتي، فأقول في نفسي: ليتني أذهب مرة أخرى
پدر: هنگامی که مردم را میبینم که به حج میروند، خاطراتم از مقابلم میگذرد؛ پس با خودم میگویم: ای کاش یک بار دیگر بروم.
رقيه: عارف، ما هي ذكرياتكما عن الحج؟
رقیه: عارف، خاطرات شما از حج چیست؟
الأب: أَتَذَكَّرُ خيام الحجاج في منى وعرفات ورمي الجمرات والطواف حول الكعبة الشريفة والسعي بين الصفا والمروة وزيارة البقيع الشريف
پدر: چادرهای حاجیان در منی و عرفات و رمی جمرات و طواف دور کعبه شریف و سعی (دویدن) میان صفا و مروه و زیارت بقیع شریف را به یاد میآورم.
رقيه: هَلْ رَأَيْتُما غار ثور؟
رقیه: آیا غار ثور را دیدید؟
الأب: لا يا عزيزتي، أنا أتمنى أن أتشرف بزيارة مكة المكرمة والمدينة المنورة مرة أخرى مع جميع أفراد الأسرة والأقرباء
پدر: نه ای عزیزم، من آرزو دارم که یک بار دیگر همراه همه اعضای خانواده و خویشاوندان به زیارت مکه مکرمه و مدینه منوره مشرف شوم.
الأم: الغارُ يَقَعُ فوقَ جَبَلٍ مرتفع، لا يستطيع صعودَهُ إلا الأقوياء، وأنتِ تَعلَمينَ أنَّ رِجلي تُؤلِمُني
مادر: غار بر فراز کوه بلندی قرار دارد که تنها نیرومندان میتوانند از آن بالا بروند و تو میدانی که پایم درد میکند.
كيف يكون جبل النور؟ يكون مرتفعاً
کوه نور چگونه است؟ بلند است.
من كان يبكي؟ الوالدان
چه کسانی گریه میکردند؟ پدر و مادر.
رَأَيْتُ الوَلَدَ المسرورَ
پسر خوشحالی را دیدم.
المتفرجون يُشَجِّعون فريقهم الفائز فرحين
تماشاچیان تیم برندهشان را با شادی تشویق میکردند.
الطالبتان تَقرَآنِ دروسَهما بِجِدٍّ
دو دانشآموز درسهایشان را با تلاش میخوانند.
رَأَيْتُ الفلّاحَ وهو يجمعُ المحصولَ فرحاً
کشاورز را دیدم که محصول را با شادی جمع میکرد.
ذَهَبَتِ البنتُ فرحةً
دختر با شادی رفت.
اشْتَغَلَ منصور في المزرعةِ بنشاط
منصور در مزرعه با نشاط کار کرد.
وَقَفَ المُهَندِسُ الشابُّ في المَصنعِ مُبتَسِماً
مهندس جوان در کارخانه ایستاده بود در حالی که لبخند میزد.